پنجره ی دلم را باز که می کنم  

عطرِ خیالت، دوباره می پیچد توی تمام تنم

و می شوید سکوتِ زنگارِ غم گرفته ام

خیــالم بــی محـابا ، از دلتنگیِ تمامِ وقت ها

 با بیقراری های عطشناکم ، پَرمی کشد به سوی خیالت

با نفسی عمیق، تـــو را به دورنِ جـــانم می کشم

 دستُ دلـــم دوباره می لرزد از دلتنگــــی ام

اشکهایم بی اختیار از بند رهـــا می شوند

بارانِ اشک ، پنجره ی نگــاهم را می شوید

و باز ، خیـــالم ، خیس می شود از یــــاد تــــو

بــــاران... دوباره خیــــالم را از یــــاد تـــــو  می شوید...